غنچه راز مرا آه به ناخن وا کرد


خنده چاک، گریبان مرا رسوا کرد

زخم از پهلوی من طرف نمایان بربست


داغ در سینه من چشم تماشا وا کرد

گریه تلخ مرا خنده او شیرین ساخت


شعله آه مرا قامت او رعنا کرد

شعله حسن، جگر سوخته ای می طلبید


عشق در هر دو جهان گشت و مرا پیدا کرد

ببر ای باد صبا مژده به طفلان هوس


که در باغ نوی سبزه خطش وا کرد

برو ای زورق بی ظرف حباب از سر اشک


موج لنگر نتوانست درین دریا کرد

در هواداری آن زلف کم از شانه مباش


که سر خود همه را در سر این سودا کرد

صائب این تازه غزل را ز تو هرکس که شنید


از سویداش به مجموعه دل انشا کرد